زمن نگارم حبيبم خبر ندارد عزيز من آخ... به حال زارم حبيبم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود حبيبم دل من از من حبيبم خبر ندارد عزيز من آي...
دل من از من حبيبم خبر ندارد
كجا رود دل عزیز من آخ كه دلبرش نیست
كجا پرد مرغ حبيبم كه پر ندارد عزيز من آي كجا پرد مرغ عزيزم كه پر ندارد
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
كه غیر خونِ جگر ندارد همه سیاهی ،حبيبم همه تباهی ،عزيز من آخ ... مگر شب ما حبيبم سحر ندارد
جز انتظار و جز استقامت حبيبم وطن علاج دگر ندارد
بهار مضطر حبيب من ، آخ، منالُ ديگر
كه آه و زاری حبيبم اثر ندارد عزيز من آخ ... كه آه و زاری حبيبم اثر ندارد
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان مطربا دف را بکوب و نیست بختت غیر از این