از کفم رها شد قرار دل نیست دست من اختیار دل دل به هر کجا رفت و برنگشت دیده شد سفید ز انتظار دل
هیز و هرزه گرد ضد اهل درد گشته زین در آن در مدار دل خجلتم کشد پیش چشم از آنگ بود بهر من در فشار دل
بس که هر کجا رفت و برنگشت دیده شد سفید ز انتظار دل بعد از این ضرر ابلهم مگر خم کنم کمر زیر بار دل
داغدار چون لاله اش کنم تا بکی توان بود خار دل همچو رستم از تیر غم کنم کور چشم اسفندیار دل
افتخار مرد در درستی است وز شکستگی است اعتبار دل عارف اینقدر لاف تا بکی شیر عاجز است از شکار دل
مقتدرترین خسروان شدند محو در کف اقتدار دل
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان مطربا دف را بکوب و نیست بختت غیر از این